Feeds:
نوشته
دیدگاه

ييلاق قشلاق

سلاام و درود

خب راستش من قبلا  يه مدت اينجا مي نوشتم. تا اينكه دوباره برگشتم بلاگفا و اينا

ضمنا از تشريف فرمايي تون ممنونم. ببخشيد وسيله پذيرايي موجود نيست. شرمنده

بازهم فروغ!

سالمرگ فروغ نزديك است. يادش گرامي باد.

فراخوان:

 ۱۰ صبح شنبه ۲۴ بهمن بر مزارش ( ظهيرالدوله تجريش) گردهم آييم.

به آفتاب سلامي دوباره خواهم داد

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد    به جویبار که در من جاری بود

به ابرها که فکرهای طویلم بودند    به رشد دردناک سپیدارهای باغ

که با من از فصل های خشک گذر می کردند

 به دسته های کلاغان که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه می آوردند

 به مادرم که در آینه زندگی می کرد و شکل پیری من بود

و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را از تخمه های سبز می انباشت

سلامی دوباره خواهم داد

می آیم می آیم می آیم با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک با چشمهایم :

 تجربه های غلیظ تاریکی با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار

 می آیم می آیم می آیم و آستانه پر از عشق می شود  و من در آستانه به آنها که دوست می دارند

و دختری که هنوز آنجا در آستانه پرعشق ایستاده

                                                                     سلامی دوباره خواهم داد

عمری با دلی خسته و پایی پیاده از امام حسین تا آزادی را فقط به هوای تو طی کردیم اما افسوس  که به نتیجه نرسیدیم. مگر تو سرابی ای آزادی؟!آری تو سرابی بیش نیستی زیرا هرکس ترا  به زعم خود تعبیر می کند.لذا همیشه دست نیافتنی هستی!

ظلم و عدل نوشیروان

گويند نوشيروان در آغاز حكومتش  حاکمی مستبد و ظالم بوده. بطوري كه ولايتش مدام خراب مي شده لیکن سبب خرابي نميدانسته. تا اینکه شبي در عالم رويا می بیند كه دو بوف بر سر ديوار خرابه اي نشسته ویکی  دختر  دیگری را براي پسر خویش  بدین نحو خواستگاری می کرده :

پدر دختر : من بدين خواستگاری بشرطي رضا دهم كه صد خرابه  مهر دخترم كني .

 پدر پسر : چيز زيادي از من نخواستي ا ي عزيز! تو صد خرابه تقاضا كرده اي كه   نقدا می دهم به دیده منت  . اما اگر صبر پیشه کنی و ظلم اين پادشاه تا  سال بعد بر همین منوال برقرارباشد آنگاه ترا هزار خرابه خواهم بخشيد!

اينگونه بود که نوشيروان متنبه و  عادل شد.والله عالم!

 

من كي هستم؟!

سلام

گاهي  وقتها كه اوضاع روزمره زندگي منو بخودم وا ميگذاره

و فرصتي دست ميده به اين موضوع كه خيلي هم مهمه فكر مي كنم:

واقعا من كي هستم؟!

نتيجه؟!

هيچي. يه موضوع ديگه مثل باد از راه ميرسه و اونو تحت الشعاع خودش قرار ميده تا يه زمان مناسب ديگه. واين دور تسلسل انقدر ادامه پيدا مي كنه تا زماني كه سوت رفتنو مي زنن و بايد برم .و ميرم بدون اينكه فهميده  باشم  كي بودم بالاخره؟!

راستي شما كي هستين؟!

 

ورشكسته به تمام معنا!

سلام

حتما اين خبررا همه شنيديد كه قطار مسافر بري مشهد تهران از ريل خارج و تعدادي كشته  و زخمي شدند و عده اي كل خانواده خود را در يك آن از دست دادند. وافسوس و صد افسوس كه مثل گذشته هيچ مسولي ككش هم نگزيد.

ورشكسته واقعي  يك مال باخته نيست.كسي كه ناگهان همه خانواده خود را از دست مي دهد  ورشكسته واقعي محسوب مي شوند.خيلي سخته واقعا.

از قول باز مانده ها مي گويند وقتي در آن سرما و دل شب اين اتفاق رخ داده  يك عده راهزن نامرد مردم مصيبت زده را غارت  كرده اند.هرچه افراد دنبالشان كرده و آنها را پراكنده مي كردند از راهي ديگر مي آمده اند. چقدريك  انسان مي تواند پست و نامرد باشد!اينها از كفتار هم بد ترند.امام حسين فرمود: اگر دين نداريد لاقل آزاده باشيد!

 

 

تحصيلكرده واقعي!

تحصيلكرده واقعي كيست؟

هرگز نفهميدم اينكه كسي مي گويد من تحصيلكرده ام يعني چه؟! واينكه او چگونه شخصي است؟ اما يقين دارم اين امر به دوران تحصيل افراد بر نمي گردد.زيرا اگر ما مهارت هاي درست زندگي كردن، حسن ارزش و شان انساني، شايستگي و قدرداني از زندگي و توانايي بخشيدن ودريافت عشق و دانش و چگونه استفاده كردن از عمر خود را بخوبي فرا نگيريم و مصصم نباشيم كه هنگام ترك دنيا آن رادر جاي بهتري از آنچه بود بسازيم.حق نداريم خودرا تحصيلكرده بناميم.(لئو بوسكاليا) حتما داستان آن نحوي و كشتيبان را از قول سعدي شنيده ايد: نحوي از كشتيبان پرسيد: از علم نحو چيزي ميداني؟ گفت نه.گفت نيمي از عمرت برفناست! وچون كشتي در حال غرق شدن بود كشتي بان نحوي را گفت : از شنا چيزي بلدي؟ گفت نه. گفت: پس كل عمرت بر فناست!

سلام. به وبلگ  جديد قندك خوش آمديد. قدمتون روي چشم.
ديروز عصر كه مي خواستم به خانه بر گردم باران شديدي شروع شد.. خداراشكر.حالا خوب بود چتر داشتم.اما نزديكي هاي خونه بارون بند اومد.گفتم قدري خريد كنم. يك شونه تخم مرغ. چند كيلو پرتغال و كيف و چتر. كاش چترم را توي كيفم گذاشته بودم  تا دستم بازتر مي شد. اما چشمتان روز بد نبيند باران نامردي نكرد و گذاشت پشتش. حالا نبار كي ببار.اي خداتو شكر .نمي شد زودتر بباري كه من اينطور با خيال راحت خريد نكنم.

 خيلي راه نرفته بودم كه مثل موش آب كشيده شدم.جالب بود چتر داشتم اما نمي تونستم استفاده كنم.نگراني ام وقتي زياد شد كه ديدم شانه تخم مرغ داره كم كم استقامت خودش رو از دست ميده و تخم مرغها در شرف سقوطند. اي داد بيداد. حالا چيكار كنم.مصبتو شكر! مجبور شدم شانه خيس تخم مرغها را روي كاپوت يك ماشين متوقف شده بگذارم و فكر چاره كنم.ميوه ها و كيفم  را گذاشتم زمين. خواستم كيفم را بگردم شايد كيسه پلاستيكي چيزي پيداكنم تا تخم مرغ هارو بذارم توش.نميدانستم كه چشماني نگران به من مي نگرند.بانويي دلسوز از پاركينگ منزلش مراقب و نگران اوضاع وخيم من بود. از دور صدايم كردك

آقا؟! سطل مي خواهي؟

ظرف؟ ممنون ميخوام كيسه در بيارم بذارمشون توي كيسه.

نه ميشكنه بيا اينجا من سطل بهت بدم. وسايلتو بيار توي پاركينگ.

چقدر خوشحال شدم.گفتم چه خوش باشد كه بعد از روزگاري به اميدي رسد اميد واري.خدا گر زحكمنت ببندد دري زرحمت گشايد در ديگري. خدا خيرش دهد. خودش نشست و دانه دانه تخم مرغها را در سطل گذاشت . تشكر كردم گفتم الان ميروم و سطل را برايتان مي آورم. گفت نه فداي سرت عوضش براي پدر و مادرم دعا كن!

 چقدر اين كارها قشنگ و زيباهستند.نه تو اورا مي شناسي نه او تو را . نه تو از او توقع داري نه او از تو.انسانيت انسان به بهترين وجه خود جلوه گر مي شود. زن و مرد . من وتويي. توقعات بيجا. همه به سويي مي روند و رنگ مي بازند.فقط انسانيت و بزرگ منشي خداگونه است كه خود نمايي مي كند.

چه مي شد هميشه همينطور بود.

نبوغ انسان

مي گويند يك برگ توت به دليل نبوغ انسان تبديل به گرانبها ترين السه و پوشاك مي شود.هرچيز كم ارزش ديگري مي تواند بوسيله نبوغ بشر به بهتريت و ارزشمند ترين كالا تبديل شود. پس چرا خودرا دست كم مي گيريم؟!

Hello world!

Welcome to WordPress.com. This is your first post. Edit or delete it and start blogging!